.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۹۲→
عصبی گفتم:توکجای دنیانوشته که توباید به حرف زدن من بادوست پسرم و دوستم گوش بدی؟!
ارسلان لابلای خنده هاش گفت:همون جایی که نوشته توباید به حرف زدن من بادوست دخترام گوش بدی.
وازخنده پهن زمین شد.
وا!!!!!روانی.چرا الکی می خنده؟من خیلیم حرف خنده داری نزده بودم!
ولی بیراهم نمی گفتا!!!وقتی من به حرف زدنای اون گوش می دم چرا اون نباید به حرف زدنای من گوش بده؟ولی بازم با این حال،تغییر موضع ندادم.
ارسلان بعداز اینکه یه دل سیر خندید،روبه من گفت:خیلی باحال بود.رضی...نیکو...نیکو،ننه بروسلی...
ویهو دوباره از خنده پهن زمین شد.
متینم به سختی داشت خودش و کنترل می کرد تا نخنده!!
آب دهنم و قورت دادم و روبه ارسلان گفتم:یعنی همش و شنیدی؟!
ارسلان سرش. به علامت تایید تکون داد.
- همه اش و؟
- همه ی همش و!
وازخنده ترکید.
ای خاک توسرمن کنن!!!مگه میشه آدم انقدرکور باشه که دوتاگودزیلارو نبینه؟!
ارسلان لابلای خنده هاش گفت:به خداخیلی باحال بود.نیکو...رضی...اسم مخفف میذاری؟!نیکو ننه بروسلی؟!
اخمی کردم تاشاید ارسلان به خنده اش پایان بده اما...
نخیر!!!مثل اینکه این آقاخیال بستن نیشش و نداره!
ازجام بلندشدم وکیفم روی دوشم انداختم.روبه ارسلان گفتم:کارت اصلا درست نبودکه به حرفای من گوش دادی!
ارسلان خنده اش و قطع کردوبه من زل زد.پوزخندی زدوگفت:ببین کی داره کار درست وغلط و به من یاد میده!
جوابی نداشتم که بهش بدم...به علاوه این دفعه دیگه واقعاحوصله کل کل نداشتم!!!
ولی سعی کردم که مثل همیشه موضعم و حفظ کنم.واسه همینم به یه اخم غلیظ بسنده کردم وازکنار ارسلان گذشتم.
ازپشت سرم صدای ارسلان وشنیدم که می گفت:خدایی خیلی توپ حال اون دختره لوس و گرفتی.
باخنده ادامه داد:
- حتی حرف زدنت با نیکو و اون دخترلوسه روهم شنیدم.
ودوباره ازخنده ترکید.
بی شعوور!!!!
یعنی تمام حرفای من وشنیده؟!آخه این کجابودکه من ندیدمش؟!
ای خاک توسرمن کنن!!!!بدبخت شدم رفت!اگه اتفاقا واحمق بازیای امروز من و واسه کسی تعریف کنن،شرفم رفته!!!
چه روز گندیه امروز!
سعی کردم دیگه به اتفاقای بدی که امروز افتاده،فکر نکنم.واسه همینم ذهنم و خالی کردم وتمام فکرم و متمرکز راه رفتنم کردم تا یه وخ نیفتم زمین!!
باید باتاکسی می رفتم خونه.
علی رغم میل باطنیم،به سمت درخروجی دانشگاه به راه افتادم.
دیگه ازدانشگاه خارج شده بودم که گوشیم زنگ خورد.
بعداز کلی جون کندن وکشتی گرفتم باکیفم،تونستم گوشیم و پیدا کنم.
نگاهی به صفحه گوشی انداختم.بادیدن اسم نیکا ناخودآگاه دستم رفت روی دکمه سبزوصدای نیکا توی گوشم پیچید:
- کجایی؟!
- برای تو فرقیم می کنه؟!
- لوس نشو دیگه.کجایی؟
- دم در دانشگاه.
- خب پس همونجا که هستی باش.دارم میام دنبالت باهم بریم.
ارسلان لابلای خنده هاش گفت:همون جایی که نوشته توباید به حرف زدن من بادوست دخترام گوش بدی.
وازخنده پهن زمین شد.
وا!!!!!روانی.چرا الکی می خنده؟من خیلیم حرف خنده داری نزده بودم!
ولی بیراهم نمی گفتا!!!وقتی من به حرف زدنای اون گوش می دم چرا اون نباید به حرف زدنای من گوش بده؟ولی بازم با این حال،تغییر موضع ندادم.
ارسلان بعداز اینکه یه دل سیر خندید،روبه من گفت:خیلی باحال بود.رضی...نیکو...نیکو،ننه بروسلی...
ویهو دوباره از خنده پهن زمین شد.
متینم به سختی داشت خودش و کنترل می کرد تا نخنده!!
آب دهنم و قورت دادم و روبه ارسلان گفتم:یعنی همش و شنیدی؟!
ارسلان سرش. به علامت تایید تکون داد.
- همه اش و؟
- همه ی همش و!
وازخنده ترکید.
ای خاک توسرمن کنن!!!مگه میشه آدم انقدرکور باشه که دوتاگودزیلارو نبینه؟!
ارسلان لابلای خنده هاش گفت:به خداخیلی باحال بود.نیکو...رضی...اسم مخفف میذاری؟!نیکو ننه بروسلی؟!
اخمی کردم تاشاید ارسلان به خنده اش پایان بده اما...
نخیر!!!مثل اینکه این آقاخیال بستن نیشش و نداره!
ازجام بلندشدم وکیفم روی دوشم انداختم.روبه ارسلان گفتم:کارت اصلا درست نبودکه به حرفای من گوش دادی!
ارسلان خنده اش و قطع کردوبه من زل زد.پوزخندی زدوگفت:ببین کی داره کار درست وغلط و به من یاد میده!
جوابی نداشتم که بهش بدم...به علاوه این دفعه دیگه واقعاحوصله کل کل نداشتم!!!
ولی سعی کردم که مثل همیشه موضعم و حفظ کنم.واسه همینم به یه اخم غلیظ بسنده کردم وازکنار ارسلان گذشتم.
ازپشت سرم صدای ارسلان وشنیدم که می گفت:خدایی خیلی توپ حال اون دختره لوس و گرفتی.
باخنده ادامه داد:
- حتی حرف زدنت با نیکو و اون دخترلوسه روهم شنیدم.
ودوباره ازخنده ترکید.
بی شعوور!!!!
یعنی تمام حرفای من وشنیده؟!آخه این کجابودکه من ندیدمش؟!
ای خاک توسرمن کنن!!!!بدبخت شدم رفت!اگه اتفاقا واحمق بازیای امروز من و واسه کسی تعریف کنن،شرفم رفته!!!
چه روز گندیه امروز!
سعی کردم دیگه به اتفاقای بدی که امروز افتاده،فکر نکنم.واسه همینم ذهنم و خالی کردم وتمام فکرم و متمرکز راه رفتنم کردم تا یه وخ نیفتم زمین!!
باید باتاکسی می رفتم خونه.
علی رغم میل باطنیم،به سمت درخروجی دانشگاه به راه افتادم.
دیگه ازدانشگاه خارج شده بودم که گوشیم زنگ خورد.
بعداز کلی جون کندن وکشتی گرفتم باکیفم،تونستم گوشیم و پیدا کنم.
نگاهی به صفحه گوشی انداختم.بادیدن اسم نیکا ناخودآگاه دستم رفت روی دکمه سبزوصدای نیکا توی گوشم پیچید:
- کجایی؟!
- برای تو فرقیم می کنه؟!
- لوس نشو دیگه.کجایی؟
- دم در دانشگاه.
- خب پس همونجا که هستی باش.دارم میام دنبالت باهم بریم.
۱۵.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.